به قلم خودم
شهید مدافع حرم
« الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ ؛ آنها که
ایمان آوردند ، و هجرت کردند ، و با اموال و جانهایشان در راه خدا جهاد نمودند ، مقامشان نزد خدا برتر است ؛ و آنها پیروز و رستگارند! » «یبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِیهَا نَعِیمٌ مُقِیمٌ ؛ پروردگارشان آنها را به رحمتی از ناحیه خود ، و رضایت (خویش)، و باغهایی از بهشت بشارت میدهد که در آن، نعمتهای جاودانه دارند .» آری چه زیبا فرموده است خداوند تبارک و تعالی آنجا که می فرماید : کسانی که ایمان آورند و خود را وقف راه خدا نمایند پیروز و رستگار خواهند بود و به رحمتی از ناحیه خود و باغهایی از بهشت بشارت می دهد . بله درست است آنها همان شهیدان راه خدا و شهیدان مدافع حرمی می - باشند که رفتند تا از حریم امامت و ولایت دفاع نمایند رفتند تا طاغوت زمانه با قصر خضرایی و کذایی خود را به رسوایی کشاند و بگویند هان! کجا با این شتاب کمی آهسته تر اگر امروزحضرت ابوالفضل و امام حسین (علیهما السلام) نیستند ما ها هستیم و آمده ایم تا عمود خیمه ها بر جا بماند .
اگر دیروز آنها نبودند در رکاب امام خویش از حرم ولایت و امامت دفاع نمایند اما امروز سرتا پا با افتخار و استقامت تا دندان مسلح با قدمهایی آهنین ایستا ده ا ند تا به ندای «هل من ناصر» امام خویش پاسخ دهند آمده اند تا با امام حسین (علیه السلام) همدردی نمایند آمده اند تا بگویند نگران نباش ما آماده ایم تا در نبود شما از حرمت دفاع نماییم آمده ایم تا بگویم در نبودت نمی گذاریم دست هیچ نامحرمی به حرمت بیفتد و چشمان گرگ صفت آنها را با غیرت و با عمود ایمانمان از حدقه در آوریم ؛ آمده ایم تا خطبه خوان مجلس داعشیان باشیم اگر دیروز خواهرت زینب (سلام الله علیها) و امام سجاد (علیه ا لسلام) از حرمت دفاع می کردند و پرده های فریب و نیرنگ را با گریه ها و خطبه ها ی خود شستشو می دادند و طاغوت زمان را به رسوایی می کشانند اکنون امروز من ، همسر و فرزندانم همگی با جانمان ، حجاب و عفت ، از حرمت دفاع نماییم و مجلس داعشیان را به رسوایی کشانیم . اکنون آمده ایم با ر دیگر با تو پیمان ببندیم و پیمان خود را محکم تر از گذشته کنیم که تا داعش و طاغوت زمان را به رسوایی نکشانیم لحظه ای باز ننشینیم و همه چیز خود را فدای آنها نماییم .
…. و هنوز هم سفره سبز شهادت تا بلندای اوج غیرت و انسانیت هر روز گشوده تر می شود و ما همچنان منتظر شما هستیم تا در این مسیر یار و همراهمان باشید و همسفر روز های شهامت و استقامت .
……خواهر و برادرم دستانت را در دستانم بگذار و با من پیمان ببند که در این راه تا آخر یار و همراهم باشی و تا آخر به پایان برسانیم و من چشمه به راهتان و منتظر یاریتان هستم به امید دیدار تا لحظه پرواز به سرزمین ملایک ها. …….
این راه همچنان باز و ادامه دارد فرش سرخ شهادت سنگ فرش قدمهایتان باد ……….
«وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا یعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا یؤَخِّرُهُمْ لِیوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصَارُ ؛ گمان مبر که خدا ، از آنچه ظالمان انجام میدهند ، غافل است! (نه ، بلکه کیفر) آنها را برای روزی تأخیر انداخته است که چشمها در آن (به خاطر ترس و وحشت) از حرکت بازمیایستد… »
شن | یک | دو | سه | چهار | پنج | جم |
---|---|---|---|---|---|---|
<< < | > >> | |||||
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
موضوع: "داستانك"
به قلم خودم
نجات پرنده
سوز سردی می وزید و نمنمی باران می بارید. همه جا سوت و کور بود. پرنده ها به داخل لانه هایشان رفته بودند، پسر بچه ای کوچک در حیاط خانه شان در حال بازی کردن بود که، ناگهان متوجه شد پرنده ای کوچک از سرما در حال لرزیدن است آن را برداشت و با خود برد، مادرش که کنار بخاری نشسته بود و در حال گرم شدن بود، ناگهان متوجه به صدا در آمدن در اتاق شد.. پسر بچه وارد شد در حالی که چیزی در زیر کُت پشمی اش پنهان کرده بود به مادرش نشان داد و گفت: ببین من چه چیزی پیدا کرده ام مادرش گفت : چه چیزی پیدا کردی؟ او گفت: من این پرنده را از داخل حیاط پیدا کردم مثل اینکه راه لانه اش را گم کرده است مادرش که در حال تماشا کردن پسر بچه و پرنده بود لبخندی از روی محبت و دلسوزی به فرزندش زد و گفت : آفرین بر توکه به این پرنده محبت و کمک کردی خد ای مهربان بچه هایی که، به پرنده ها مهربان باشند و آنها را اذیت نکنند خیلی دوست دارد خدا هم حالا تو را خیلی دوست دارد پس بگذار کنار بخاری گرم شود.
پسر بچه از اینکه مادرش اجازه داده بود آن پرنده را مدتی نگه دارد خوشحال شد و لبخندی از روی رضایت بر لبانش نقش بست و از مادرش تشکر کرد و پرنده را با خود به داخل اتا قش برد. تا مدتها دوستان صمیمی برای هم بودند اما کم کم زمان آن فرا رسیده بود که پرنده به لانه اش بر گردد، پسر بچه خیلی ناراحت بود و نمی توانست خاطرات شیرین روز هایی که درکنار هم بودند را فراموش کند اما چاره ای نداشت که او را آزادکند چون او نیز باید مثل پسر بچه کنار خانواده اش باشد پس او را با ناراحتی آزاد کرد و پرنده خوشحال و سرحال از او تشکر کرد و رفت.
- دختری از قبیله آفتاب در نعمت حرم
- سربازی از تبار سادات در نعمت حرم
- یا کاشف الکروب در تا کربلا راهی نیست
- در اگر ترکیدید ما را هم شفاعت کنید
- در اگر ترکیدید ما را هم شفاعت کنید
- منــــــــــاره در اگر ترکیدید ما را هم شفاعت کنید
- در ستاره
- احمدي در سفر یه سرزمین دوست
- پشتیبانی کوثر بلاگ در سفر یه سرزمین دوست